جدول جو
جدول جو

معنی بی فایدگی - جستجوی لغت در جدول جو

بی فایدگی
(یِ دَ / دِ)
حالت بی فایده. بی فائدگی. بی مصرفی، کنایه از بی اصل و بی بنیاد. (آنندراج). بدبخت و بی شأن. (ناظم الاطباء). رجوع به قدم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی مایگی
تصویر بی مایگی
فرومایگی، تهیدستی، بینوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
بیهوده، بی مصرف
فرهنگ فارسی عمید
(یِ دَ / دِ)
مرکّب از: بی + فایده، بی مصرف. بیهوده. بی اثر و بی حاصل. (ناظم الاطباء)، غیر مفید. ناسودمند:
بپذیر ز حجت سخن که شعرش
بی فایده و بی عرز (؟) نباشد.
ناصرخسرو.
و بیش سخن بی فایده نگوید و نابوده نجوید. (سندبادنامه ص 185)،
سیم دل مسکینم بر خاک درت گم شد
خاک سر هر کویی بی فایده می بیزم.
سعدی.
بس در طلبت کوشش بی فایده کردم
چون طفل دوان از پی گنجشک پریده.
سعدی.
کوته نظران ملامت از عشق
بی فایده میکنند و تحذیر.
سعدی.
، بی صبر. ناصبور. مضطرب. سراسیمه. (آنندراج)، ناشکیبا. (ناظم الاطباء)، در اضطراب. بی آرام. طپان. بی هال. لرزان. (یادداشت مؤلف)، نگران. پریشان. به هیجان آمده و بی تاب:
باد شمال چون ز زمستان چنین بدید
اندر تک ایستاد چو جاسوس بی قرار.
منوچهری.
گر تو به هر مدیحی چندین تپید خواهی
نهمار ناصبوری نهمار بی قراری.
منوچهری.
ز عشقت من نژند و بی قرارم
ز درد دل همیشه زاروارم.
(ویس و رامین)،
هارون بی قرار و آرام گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422)،
ز بیم خنجر سیماب گون او گشته است
عدوی دولت او بی قرار چون سیماب.
وطواط.
کاین نامه ز من که بی قرارم
نزدیک تو ای قرار کارم.
نظامی.
بغرید کوس ازدر شهریار
جهان شد ز بانگ جرس بی قرار.
نظامی.
افتاده چو زلف خویش درتاب
بی مونس و بی قرار و بی خواب.
نظامی.
رحمت کن اگر شکسته ای را
صبر از دل بی قرار برگشت.
سعدی.
دوستان معذور دارید از جوانمردی و رحمت
گر بنالد دردمندی ور بگرید بی قراری.
سعدی.
درد دل بی قرار سعدی
هم با دل بی قرارگویم.
سعدی.
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه بی قرارانند.
حافظ.
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بی قرار من باشی.
حافظ.
بزیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه بی قرارانند.
حافظ.
بی قرار از خانه بیرون آمدم. (انیس الطالبین ص 16)،
- بی قرار شدن، مضطرب گشتن. بی آرام شدن:
در فراق تو هر زمان تن من
از بس اندیشه بی قرار شود.
مسعودسعد.
- بی قرار گشتن، ناشکیبا شدن. بی تاب گشتن:
تا بی دل و بی قرار گردیدندی
وز گریۀ عاشقان نخندیدندی.
سعدی.
، خشمناک، ناتوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ دَ / دِ)
بی فایدگی. بیهودگی. رجوع به بی فایدگی شود، بی ارزش. بی بها: اگر شبها همه قدر بودی شب قدر بی قدر بودی. (گلستان).
- بی قدر شدن، بی اعتبار شدن. بی ارزش شدن:
چون بوی که از مشک جدا گشت و زر از سنگ
بی قدر شود مشک وشود سنگ مزور.
ناصرخسرو.
اگر آنرا خلافی روا دارم... عهد من در دلها بی قدر شود. (کلیله و دمنه).
- بی قدر کردن، بی اعتبار کردن:
پیچند بزر رخنۀ اشعار مرا
بی قدر مکن بگفت گفتار مرا.
شهید.
- بی قدر و قیمت، بی ارزش و بها:
نشد بی قدر و قیمت سوی مردم
ز بی قدری صدف لؤلوی شهوار.
ناصرخسرو.
رجوع به قدر شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ گی)
عدم ضرورت و عدم لزوم و حاجت. (ناظم الاطباء). رجوع به بی وایه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ / دِ)
حالت و کیفیت بی قاعده. رجوع به بی قاعده شود، بی کار شغل گردیدن. رجوع به ترکیبات بی کار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر فایدگی
تصویر پر فایدگی
پرسودی پر منفعتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
بی سود دور انداختنی فلاده اپسود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی قاعدگی
تصویر بی قاعدگی
بی روشی نا بهنجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
بیهوده
فرهنگ واژه فارسی سره
آشفتگی، بی ضابطگی، بی نظمی، بی هنجاری
متضاد: قاعده مندی، قانونمندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
عديم الفائدة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
Feckless, Futilely, Needless, Pointless, Unavailing, Useless, Uselessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
inefficace, inutilement, inutile, infructueux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
bezwładny, daremnie, zbędny, bezsensowny, nieowocny, bezużyteczny, bezużytecznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
無力な , 無駄に , 不必要な , 無駄な , 実らない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بیهودگی، بی فایده بودن
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
беспомощный , напрасно , ненужный , бессмысленный , бесполезный , бесполезный , бесполезно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
بے کار , بے فائدہ , غیر ضروری , بے فائدہ , بے سود , بے فائدہ طور پر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
অকার্যকর , বৃথা , অপ্রয়োজনীয় , অকার্যকর , অকাজের , অকার্যকর , অকেজোভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
bure, isiyo na maana, bila manufaa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
beceriksiz, boşuna, gereksiz, anlamsız, faydasız, işe yaramaz, işe yaramaz şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
무능한 , 헛되이 , 불필요한 , 쓸모없는 , 헛된 , 쓸모없는 , 쓸모없이
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
חסר תועלת , לשווא , מיותר , חסר תועלת , בצורה חסרת תועלת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
无效的 , 徒劳地 , 多余的 , 无用的 , 无益的 , 无用地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
निरर्थक , व्यर्थ रूप से , अनावश्यक , बेकार , बेकार रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
sia-sia, dengan sia-sia, tidak perlu, tidak berguna, secara tidak berguna
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
ไร้ประโยชน์ , อย่างไร้ผล , ที่ไม่จำเป็น , ไร้ประโยชน์ , ไม่มีประโยชน์ , ไม่มีประโยชน์ , อย่างไร้ประโยชน์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
nutteloos, vergeefs, overbodig, vruchteloos
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
nutzlos, vergeblich, unnötig, sinnlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
inútil, inútilmente, innecesario, infructuoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
inefficace, inutilmente, inutile, infruttuoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
безпомічний , марно , непотрібний , марний , безрезультатний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی فایده
تصویر بی فایده
inútil, inutilmente, desnecessário, infrutífero, de forma inútil
دیکشنری فارسی به پرتغالی